فرهاد ومینا جان3
ترک خودپرستي کن
گر به چشم دل جاناجلوه هاي ما بيني
در حريم اهل دل جلوه خدا بيني
راز آسمانها را در نگاه ما خواني
نور صبحگاهي را بر جبين ما بيني
در مصاف مسکينان چرخ را زبون يابي
با شکوه درويشان شاه را گدا بيني
گر طلب کني از جان عشق و دردمندي را
عشق را هنر يابي درد را دوا بيني
چون صبا ز خار و گل ترک آشنايي کن
تا بهر چه روي آري روي آشنا بيني
ني ز نغمه واماند چون ز لب جدا ماند
واي اگر دل خود را از خدا جدا بيني
تار و پود هستي را سوختيم و خرسنديم
رند عاقبت سوزي همچو ما کجا بيني
تا بد از دلم شبها پرتوي چو کوکبها
صبح روشنم خواني گر شبي مرا بيني
ترک خودپرستي کن عاشقي و مستي کن
تا ز دام غم خود را چون رهي رها بيني
با عزيزان مي نياميزد دل ديوانه ام
در ميان آشنايانم ولي بيگانه ام
از سبک روحي گران ايم يه طبع روزگار
در سراي اهل ماتم خنده مستانه ام
نيست در اين خاکدانم آبروي شبنمي
گر چه بحر مردمي را گوهر يکدانه ام
از چو من آزاده اي الفت بريدن سهل نيست
مي رود با چشم گريان سيل از ويرانه ام
آفتاب آهسته بگذارد درين غمخانه پايتا مبادا
چون حباب از هم بريزد خانه ام
بار خاطر نيستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سايه پروانه ام
گرمي دلها بود از ناله جانسوز من
خنده گلها بود از گريه مستانه ام
هم عنانم با صبا سرگشته ام سرگشته ام
همزبانم با پري ديوانه ام ديوانه ام
مشت خکي چيست تا راه مرا بند رهي ؟
گرد از گردون بر آرد همت مردانه ام
نظرات شما عزیزان:
حرف نداره
مُوفق باشی
به منم سر بزن
اومدی رد پاتو برام بزار
برچسبها: